عرض مشاركة واحدة
قديم 12-07-2011
  #6
omar faruk
محب فعال
 
تاريخ التسجيل: Dec 2011
المشاركات: 50
معدل تقييم المستوى: 13
omar faruk is on a distinguished road
افتراضي رد: شرح اول ١٨ بيت المثنوي المعنوي لمولانا جلال الدين الرومي قدس سره

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظنّ خود شد یا رمن
از درون من نجست اسرار من



عشق در عاشق چو جلوه سر زند
خان و مان و هستیش ویران کند
شور می افزاید اندر مستیش
می بسوزاند سراسر هستیش
عاشق از بود خودش خالی شود
زاری و قوتش همه حالی شود
هر چه گوید از بیان حال خویش
وز وصال و دوری و امثال خویش
آن نوای عشق باشد نی ویست
چون صدای بانگ و نای نی نی است
گر بداند ور بگرید زار زار
نیست اندر دست عاشق اختیار
در میان جمع خاص و بزم عام
نالد و گرید بهر جا و مقام
آنکه خوشحال است داند حال چیست
از کجا می آید این آواز کیست
جانب آواز او خوش می دود
طالب بانگ و صدای او شود
آنکه بدحال است و نادان بطر
با هوای نفس گشته همچو خر
هوش با آواز او کی آردش
چون صداهای دگر پنداردش
بر صدا و گفت خود آن بد اساس
می کند آواز مردان را قیاس
بین ای دو خلقشان حق کرده سد
تا نبینند راه ارشاد و رشد
همچنانکه کافران سرمدی
مکر گفتند معجزات احمدی
صورت و معنیّ آیات نبی
حصر می کردند بر قول نبی
از سر افطار و از جهل و عُما
هزل می گفتند قرآن خدا
چون کلام حق ز حق نشنوده اند
زین سبب گمراه سرمد بوده اند
اولیا نایب مناب انبیاست
آنچه می گویند ز اسرار خداست
گفت ایشان جمله اسرار حق است
آنکه از حق نیست گوید احمق است
چشمشان و نطقشان و گوششان
جمله از اسرار حق دارد نشان
روز بی یبصر و بی ینطق شنو
تا نباشد در کرّی گوشت گرو
ناله ای کاید برون از سرّ او
جملگی رمزی است از اسرار هو
رو بپوشان جان من این چشم و گوش
خاک کن در چشم این احساس هوش
چشم دیگر گوش دیگر پیش آر
با حس و با هوش دیگر شو تو یار
تا ز سرّ جان جان آگه شوی
در دلی اسرار نطقش بشنوی
ورنه با این چشم و حسّ بی صفا
کی توان دانست سرّ اولیاء
مولوی رمزی از این اسرار گفت
دُرّ این معنی بنطق خویش سفت
omar faruk غير متواجد حالياً  
رد مع اقتباس