عرض مشاركة واحدة
قديم 12-07-2011
  #7
omar faruk
محب فعال
 
تاريخ التسجيل: Dec 2011
المشاركات: 50
معدل تقييم المستوى: 13
omar faruk is on a distinguished road
افتراضي رد: شرح اول ١٨ بيت المثنوي المعنوي لمولانا جلال الدين الرومي قدس سره


سرّ من از نالهء من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست



تن ز جان مستور نبود در جهان
لیک نبود رسم کس را دید جان
عالمی معنی کجا بینی کجا؟
همچو در تن جان بی چون و چرا
گر چه پنهان نیستند از همدگر
لیک جان ناید به صورت در نظر
خلق عالم جمله بر تن می تنند
نسبت افعال بر تن می کنند
این نمی دانند کان تن آفل است
همچو آلت اندران جان فاعل است
خاصه آن جزئی که در قید بدن
پاک باشد دامنش از لوث تن
اتصالی بی کم و کیف و نشان
هست جان را در نهان با جان جان
لطف جان را نیست کنج چند و چون
در بیانش چون توان آورد چون؟
در جواب سائلانش مصطفی
همچنین فرمود از وحی خدا
هست روح از امر ربّ کردگار
اینقدر از سرّ جان کرد آشکار
چون که ایشان را مسلّم شد جواب
با نبی دیگر نکردند این خطاب
این جواب از بهر عامه مهمل است
شرح جان از امر رمزی مجمل است
لیک پیش عارفان و صادقان
زین هویداتر نباشد شرح آن
هر کسی کو عاشق است و صادق است
ذوق این وجدان مر او را لایق است
دیدن امر از سر عشق است و حال
نه خیال و گفتن است و قیل و قال
هر که او را آتش عشقش نسوخت
دیدهء خود را ز خودبینی ندوخت
گرد هستی از نهاد خود نرفت
بر در کهف فنای خود نخفت
از دماغش برنشد گند منی
تا ابد درماند در قید منی
آتش عشق ار نسوزد مرد را
بر نیارد از دمارش گرد را
کی توان با جان جان باقی شود
از شراب بزم جان ساقی شود
عشق بین که آتش به مولانا فروخت
سر به سر خاشاک هستیّش بسوخت
از درگه اسرار بانگ نی گشاد
بانگ نائییّ همه آتش بخواند
خودیّ خویشتن بی خود بماند
شرح این معنی به این ابیات داد
omar faruk غير متواجد حالياً  
رد مع اقتباس